www.iiiWe.com » شهریار و دخترش در کنار نیما یوشیج و پسرش / عکس

 صفحه شخصی شکوه هوشمند   
 
نام و نام خانوادگی: شکوه هوشمند
استان: اصفهان
رشته: کارشناسی عمومی
تاریخ عضویت:  1389/01/29
 روزنوشت ها    
 

 شهریار و دخترش در کنار نیما یوشیج و پسرش / عکس بخش عمومی

11
برای دریافت فایلها باید از نرم افزار های ویژه دانلود استفاده نمایید. (برای اطلاعات بیشتر اینجا کلیک کنید)


عکس یادگاری مرحوم نیما یوشیج به همراه پسرش شراگیم در کنار شهریار و دخترش. این عکس توسط سیروس طاهباز به علیرضا پنجه‌ای اهدا شده است.

چهارشنبه 18 اسفند 1389 ساعت 09:22  
 نظرات    
 
ش ب 21:55 چهارشنبه 18 اسفند 1389
10
 ش ب
با سلام
بسیار ممنون از ارسال عکس
استاد شهریار پیامی به انیشتن در باره بمب اتم دادند که از شنیدن آن بسیار منقلب شد.

شهریار یکی از نوابغ زمان خود بود و در رشته پزشکی تحصیل کرد ولی بعد از مدتی متوجه شد که پزشکی روح بزرگ او را سیراب و ارضاء نمی کند و به همین خاطر به شاعری که رشته مورد علاقه اش از زمان کودکی بود روی آورد و در شاعری و پاکبازی به درجه ای رسید که برای مولای متقیان امام علی (ع)شعر گفت و امام علی(ع) نیز شعر او را شنید و لذت برد( همان داستان معروف). اما شعر شهریار خطاب به انیشتین درباره بمب اتمی ....


خود استاد شهریار می فرمودند:

" چنان منقلب شدم که گویی بمب اتم کره زمین را به کلی نابود کرد و پودر آن در فضای بیکران پخش شد. از جسم خاکی رهیدم . در عالمی اعلا به درگاه خداوند متوسّل شدم : خدایا کمکم کن. پروردگارا، قدرتی می خواهم که دل آن سلطان ریاضی را نرم کنم. اکنون که من مامور این امر مهم شده ام ، شرمنده ام مگردان."

آری، شهریار ادب شرق، توفیق الهی را کسب می کند ((پیام به انشتین)) آفریده میشود.





این شعر به قدری روان و منسجم و صمیمی و موثر، خلق می شود که گمان نمی کنم هیچ سنگدلی را یارای مقاومت در برابرش باشد.



بلافاصله این شعر به زبان های انگلیسی ، آلمانی ، فرانسه و روسی ترجمه می گردد. عده ای مامور میشوندکه شعر را به انیشتین برسانند. از مسئولین و محافظین اش ، وقت می گیرند. روز موعود فرا میرسد. ترجمه فصیح انگلیسی شعر را در اقامتگاه انیشتین، برایش می خوانند. آن بزرگمرد عالم دانش ، دو بار از جای خود برمیخیزد. دو دستش را بر صورتش می نهد و می فشارد. قطرات اشک بر شیشه عینکش نمایان می شود. با چهره ای اندوهگین یکباره ، با صدایی بلند فریاد می زند:" به دادم برسید" بعد سکوت می کند و صورتش را در میان دو دستش می گیرد و غرق در بحر تفکر می گردد. سکوت غم انگیزی فضای اقامتگاهش را پر می کند.

دقایقی بعد ، می خواهد که شعر بار دیگر خوانده شود. این بار پس از شنیدن آن به خارج از اتاقش می رود و با وضعیتی مغموم در باغ مخصوصش قدم می زند. گویا تا آخر عمر هم همیشه غمگین بوده است. تا اینکه در سال 1955 میلادی برابر با 1334 شمسی زندگی را بدرود می گوید. جنازه اش بنا به وصیت خود، سوزانده و خاکسترش مدفون می گردد.



و این هم آن شعر فوق العاده :





انشتن[انیشتین] یک سلام ناشناس البته می بخشی ،

دوان در سایه روشن های یک مهتاب خلیایی

نسیم شرق می آید، شکنج طرّه ها افشان

فشرده زیر بازو شاخه های نرگش[نرگس] و مریم

از آن هایی که در سعیدیه شیراز می رویند

زچین و موج دریاها و پیچ و تاب جنگل ها

دوان می آید و صبح سحر خواهد به سر کوبید

در خلوت سرای قصر سلطان ریاضی را.

درون کاخ استغنا، فراز تخت اندیشه

سر از زانوی استغراق خود بردار

به این مهمان که بی هنگام و ناخوانده است، دربگشا

اجازت ده که با دست لطیف خویش بنوازد،

به نرمی چین پیشانی افکار بلندت را

به آن ابریشم اندیشه هایت شانه خواهد زد.



نبوغ شعر مشرق نیز با آیین درویشی

به کف جام شرابی از سبوی حافظ و خیام

به دنبال نسیم از در رسیده می زند زانو

که بوسد دست پیر حکمت دانای مغرب را

انشتن آفرین بر تو ،

خلاء با سرعت نوری که داری ، در نوردیدی

زمان در جاودان پی شد، مکان در لامکان طی شد

حیات جاودان کز درک بیرون بود پیدا شد

بهشت روح علوی هم که دین می کفت،[می گفت] جز این نیست

تو با هم آشتی دادی جهان دین و دانش را

انشتن ناز شست تو!

نشان دادی که جرم و جسم چیزی جز انرژی نیست

اتم تا می شکافد جزو جمع عالم بالاست

به چشم موشکاف اها[اهل] عرفان و تصوّف نیز

جهان ما حباب روی چین آب را ماند

من ناخوانده دفتر هم که طفل مکتب عشقم،

جهان جسم ، موجی از جهان روح می دانم

اصالت نیست در مادّه.



انشتن صد هزار احسن و لیکن صد هزار افسوس

حریف از کشف و الهام تو دارد بمب میسازد

انشتن اژدهای جنگ ....!

جهنم کام وحشتناک خود را باز خواهد کرد

دگر پیمانه عمر جهان لبریز خواهد شد

دگر عشق و محبت از طبیعت قهر خواهد کرد

چه می گویم؟

مگر مهرو وفا محکوم اضمحلال خواهد بود؟

مگر آه سحرخیزان سوی گردون نخواهد شد؟

مگر یک مادر از دل ((وای فرزندم)) نخواهد گفت؟

انشتن بغض دارم در گلو دستم به دامانت

نبوغ خود به کام التیام زخم انسان کن

سر این ناجوانمردان سنگین دل به راه آور

نژاد و کیش و ملّیت یکی کن ای بزرگ استاد

زمین، یک پایتخت امپراطوریّ وجدان کن

تفوق در جهان قائل مشو جز علم و تقوا را

انشتن نامی از ایران ویران هم شنیدستی؟

حکیما، محترم می دار مهد ابن سینا را

به این وحشی تمدّن گوشزد کن حرمت ما را.

انشتن پا فراتر نه جهان عقل هم طی کن

کنار هم ببین موسا و عیسا و محمّد را

کلید عشق را بردار و حلّ این معمّا کن

و گر شد از زبان علم این قفل کهن واکن.

انشتن بازهم بالا

خدا را نیز پیداکن.
مهدی ناظمی 06:53 پنجشنبه 19 اسفند 1389
8
 مهدی ناظمی
چقدر خاطره انگیز است
مرضیه پورمجیدی 12:07 پنجشنبه 19 اسفند 1389
10
 مرضیه پورمجیدی
جالب و زیبا

همچنین با سپاس فراوان از مهندس بهنامی نیا
قربان علیزاده 22:59 پنجشنبه 19 اسفند 1389
7
 قربان علیزاده
بی نهایت لذت انگیز بود
دستتان درد نکند
مرتضی ایمانی 08:46 آدینه 20 اسفند 1389
10
 مرتضی ایمانی
هرچه از دل برآید لاجرم بر دل نشیند.باتشکر از انتخاب و حسن سلیقه تان در انتخاب عکس و با تشکر از دوستانی که خاطرات استاد شهریار را با مطالب ارزنده زنده کرند . سپاس
ن نوری 13:49 سه شنبه 24 اسفند 1389
4
 ن نوری
very good
شکوه هوشمند 02:42 یکشنبه 7 فروردین 1390
9
 شکوه هوشمند
با سپاس فراوان از جناب آقای بهنامی نیا
مژگان فدایی 16:21 یکشنبه 7 فروردین 1390
11
 مژگان  فدایی
باتشکرازسرکارخانم هوشمند وهمچنین جناب آقای بهنامی نیابابت متن جالب وزیباشون.
سیامک شاهنده 17:29 دوشنبه 22 فروردین 1390
9
 سیامک شاهنده
عکس که زیبایی وشیرینی خاصی را القاء میکند که هیچگاه درعکسهای رنگی نمی توان یافت،این به نوبعه خود شایسته سپاس از سرکارخانم هوشمند است واما جناب آقای بهنامی نیا،با ارائه شعر استاد شهریار به انیشتن واقعاً آدمی را مجبوربه قدردانی وسپاس مینماید.آفرین بر شما که باارائه این مطلب،بزرگی استاد شهریار وادب پارسی را همراه با معرفت به دانشمند بزرگ علم فیزیک، نمایان ساختید...و البته آه از نهاد انسان برآوردید.باسپاس دوباره
a s 21:46 دوشنبه 22 فروردین 1390
4
 a s
tnx...